در مورد شرایط سیاسی جمهوری اسلامی و ساختار و بحرانهای حاکمیت آن دو طیف از آراء وجود دارد که هیچکدام وجه تحلیلی ندارد: یک طیف که حاکمیت را کاملا یکدست اما بیثبات تلقی میکند، اعضای قشر حاکم را کاملا متحد میبیند و سپاه و روحانیت را بدون ظرفیت کافی برای گذر از بحرانها، و طیفی دیگر که پایههای حکومت را مستحکم و جناحهای درون نظام را میانهرو و رادیکال تصور کرده و جناح میانهرو (به زعم آنها، ظریف و روحانی) را لیبرال و دموکرات لحاظ میکند.
نگاه اول نه میتواند رد صلاحیتهای گسترده و حملات متقابل را در بوقهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی به درستی توضیح دهد و نه ادامه گسترشطلبی رژیم در خاورمیانه را. نگاه دوم نه میتواند اعتراضات گسترده در سالهای ۹۶ و ۹۸ را تبیین کند و نه مداحیها و دروغپردازیها و دفاعهای ظریف و روحانی از سرکوب و گسترشطلبی جمهوری اسلامی را.
نگارنده بر این باور است که به جای تمرکز بر حاکمیت بهتر است به جامعه رجوع کرده و گسلهای فعال اجتماعی را که خود را در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی نیز به ناگزیر منعکس کرده و خواهند کرد مورد توجه قرار دهیم.
شکافهای گذشته
در چهار دهه گذشته با شکافهایی در درون حاکمیت و میان حاکمیت و جامعه مواجه بودیم که مدام باز و بسته میشدند و کمتر به زلزله میانجامیدند. در چهار دهه گذشته شکافهای فعال درون حاکمیت سیال بوده است. به عنوان نمونه امروز شکاف جهانگرایی و ملیگرایی در حاکمیت جمهوری اسلامی تقریبا مضمحل شده است چون همه جناحها از برنامه گسترشطلبی و نظامیگری منطقهای نظام دفاع میکنند و جامعه در مقابل از گسترشطلبی رژیم خسته و نگران است؛ همچنین شکاف مرجعیت و ولایت که در دهه شصت جدی مینمود امروز کاملا رنگ باخته است چون نهاد مرجعیت در جامعه رنگ باخته و اقتدار چندانی ندارد.
شکاف انتصابی- انتخابی به نفع انتصاب التیام یافته است چون دیگر اثر چندانی از انتخابی بودن نهادها باقی نمانده است. حکومت با برساختن هزاران نهاد مدنی قلابی (وابسته به دولت) شکاف مدنی- دولتی را بیمعنا ساخت. جامعه از شکاف عرفی- مقدس فراتر رفته است، چون قشر حاکم دیگر بازی تقدس را کنار گذاشته و تلاش میکند با معیارهای دنیوی مثل قدرت نظامی یا پیشرفت علمی خود را بفروشد و حفظ منافع حرف اول نظام را میزند. ایدئولوژی نیز فقط یک لایه بسیار سطحی و نمایشی است. حاکمان به شدت علاقهمند هستند که شکاف انقلابی-ضد انفلابی دهه شصت را فعال سازند اما جامعه، دیگر این دوگانه را نمیخرد چون قشر حاکم در همه جوامع ضد انقلاب است و نه انقلابی. آخرین شکافی که برای جامعه بیمعنا شد شکاف اصلاحطلب- اصولگرا بود. مشارکت بسیار اندک در بیعت ۹۸ ناشی از بلاموضوع شدن شکاف انتخابی-انتصابی و شکاف اصلاحطلب-اصولگرا بود.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در این نوشته به سه شکاف فعال در اواخر دهه نود خورشیدی اشاره میکنم. البته امروز به جای شکاف با گسلهای فعالی میان جامعه و دولت مواجه هستیم که میتوانند به شورشهای گسترده و فروپاشی اجتماعی و سیاسی بیانجامند.
گسل دارا و ندار
حکومت با در نظر گرفتن امتیازات ویژه برای قشر حاکم، فساد ساختاری و توزیع رانتهای دولتی به قشر حاکم و نزدیکان آن، حاکمان را به قشر دارا و مردم عادی (بیش از دو سوم) را به نادار تبدیل کرد. این گسل در دهههای هشتاد و نود علیرغم درآمدهای نفتی بیسابقه و سرازیر شدن درآمدهای نفتی بعد از برجام عمیقتر و عمیقتر شده است. این گسل در دهه شصت در حال کوچک شدن بود چون هم درآمدهای نفتی صرف جنگ میشد و هم قشر حاکم هنوز در حال و هوای شعارهای سوسیالیستی دهه پنجاه خود بود. در دهه هفتاد اتوبوس رانتخواری و دخالت سپاهیان در اقتصاد، فربه شدن بخش اقتصادی دستگاه رهبری، و تقسیم غنائم با رانندگی رفسنجانی و خامنهای به راه افتاد و همچنان در دهههای بعد در حال حرکت در پیچ و خمهای جاده دشوار اقتصاد و سیاست ایران بوده است. فعال بودن این گسل در اعتراضات ۹۶ و ۹۸ در شهرهای کوچک و محلات فقیر حاشیه شهرهای بزرگ به خوبی آشکار شد. امروز بنا به گزارشهای دولتی حدود ۲۳ تا ۴۰ میلیون نفر از جمعیت کشور زیر خط فقر مطلق و بیش از سه چهارم زیر خط فقر نسبی- یارانه گیران رسمی- زندگی میکنند (با حداقل درآمد حدود سه میلیون تومان برای کارگر و کارمندی که بیکار نیست و هزینه بیش از نه میلیون تومان برای خانوادههایی که اغلب یک نانآور دارند).
گسل حاشیه- متن
طی دو سال ۹۷ تا ۹۹ تعداد حاشیهنشینان در ایران از ۱۹ به حدود ۳۸ میلیون نفر رسیده است (محمدرضا محبوبفر، عضو انجمن آمایش سرزمین ایران، خبرگزاری برنا ۴ خرداد ۱۳۹۹). در ادبیات اجتماعی و سیاسی داخل کشور اسامی مختلفی برای کسانی که حاشیهنشین هستند به کار میرود: گورخواب، زاغهنشین، کورهنشین، بدمسکن و ساکنان حلبیآباد. بحران آب، بیکاری شدید در شهرهای کوچک و بلایای طبیعی مثل سیل و زلزله بر جمعیت حاشیهنشین شهرهای بزرگ افزوده است.
این گسل با گسل قبلی برهمافتادگیهایی دارد اما یکی نیست چون همه کسانی که حاشیهنشین نیستند در جمع داراها قرار نمیگیرند. بسیاری از محلات فقیر شهرهای ایران در حاشیه آنها قرار ندارند. کسانی که امروز در پشتبامهای اجارهای (مسقف شده با حلبی) در شهرهای ایران زندگی میکنند زاغهنشین نیستند اما نادارند. اهمیت این پدیده این است که در همه شهرهای ایران این جمعیت دیده میشوند. اینها از ابتداییترین خدمات شهری محرومند و مناطق آنها بسیار جرمخیز است. حکومت از میان این جمعیت به استخدام نیروی بسیجی و لباس شخصی میپردازد اما رفتار این جمعیت به دلیل عدم ریشه در مناطقی که زندگی میکند، پیشبینیناپذیرترین است.
گسل خودی-غیرخودی
گسل خودی-غیرخودی فقط یک گسل سیاسی نیست، بلکه گسلی سیاسی، ایدئولوژیک، جنسیتی و مذهبی است. در سمت خودی ترکیبی قرار میگیرد از شیعه/مرد/باورمند به ولیفقیه/پیوسته با نهادهای دیوانسالاری نظامی و مذهبی حکومت. در سمت غیرخودی همه غیر شیعیان (اهل سنت، زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان و بهاییان)، غیر باورمندان به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه (اعم روحانیون سنتگرا و شیعیان مخالف حکومت دینی تا مسلمانان اسمی و غیر باورمند به شریعت مثل درویشان و صوفیه)، زنان (که حتی بخش مطیع آن شیطانی و اهل وسوسه تصور میشوند) و غیر ناهمجنسگرایان (همجنسگرایان زن و مرد، دو همجنسگرایان و تراهمجنسگرایان)، و افراد نامرتبط با بسیج و حوزههای علمیه قرار میگیرند. خامنهای حساسیتی که در مورد بسیجیان و طلاب دارد در مورد هیچ قشری ندارد. بسیجیان و روحانیون بیشترین افرادی هستند که روزانه با خامنهای و بیت در تماس هستند. تبعیضهای حقوقی و ساختاری علیه زنان، اقلیتهای قومی و جنسیتی و مذهبی، دگراندیشان و دگرباشان نتیجه این گسل است.
سبک زندگی خودیها مبتنی است بر تفکیک جنسیتی تا حد اندرونی- بیرونی، چادر به عنوان حجاب برتر، نقش زن به عنوان تولیدکننده و نگاهدارنده کودک، ازدواج زودهنگام، زیارت به عنوان گردشگری، حرام بودن شادی و به نمایش گذاشتن زیبایی، نجس تصور کردن غیرخودیها، و تقدم هویت مذهبی بر دیگر هویتها. اما سبک زندگی غیرخودیها همانا عرف اکثریت ایرانیان است که با عناصر فوق بسیار فاصله دارد. حاکمان جمهوری اسلامی با پاداش و تنبیه موفق شدهاند سبک زندگی مندرآوردی خود را (مثل یقههای آخوندی پیراهن مقامات وزارت خارجه) در دیوانسالاری دینی و نظامی و حکومتی (و خانوادهای آنها) جابیندازند.
نکته بسیار جالب در سه گسل فوق آن است که همه معرف شکافهای جامعه و دولت هستند و نه شکافهای درون حاکمیت. شکافهای گذشته در درون حاکمیت فعال شده بود تا شاید به نقطهای از تحول در ساختار سیاسی بیانجامند. اما عوامل پیوند دهنده حاکمان بسیار قدرتمندتر از عوامل جداسازنده بود. گسلهای فوق مانند گسلهای زلزلهخیز در زمینشناسی ایران به بخشی گریزناپذیر از واقعیت سیاسی جمهوری اسلامی و جامعه تحت آن تبدیل شدهاند و انتظار فعال شدن آنها دور از ذهن نیست. هیچ سیاست و برنامهای برای مقابله با فعال شدن آنها به چشم نمیخورد.